توضیحات:
پیر مرد افغانی بساط واکسش پهن، نشسته گوشه پیاده رو، به آسمان نگاه می کند. با دستانی چرک و پینه بسته و ریش های بلند و سفید. چه برکتی دارد باران. گِل می کند و می شورد این خیابان ها را و کفش ها می مانند و پیر مرد، که به انتظارشان نشسته است. هر بار که از آنجا می گذرم؛ کفشم را می دهم واکس زند. با آنکه در محل کارم یک دستگاه واکس برقی آورده اند. اما به خوشحالی پیرمرد می ارزد. وقتی که پول را می بوسد و به پیشانیش می زند و خدا را شکر می کند. با دستانی برافراشته در آسمان، چون درختی که برگ هاش سبز شده. چون پیامبری که دعایش مستجاب شده...
دانلود کتاب با حجم - 578 کیلوبایت