پرفسور «ویلیام جکسون»، استاد زبان فارسی دانشگاه کلمبیا، در سال ۱۹۰۳ فرصتی یافت تا به سرزمین پادشاهان، شهبانوها، پیامبران و رهبران روحانی سفر کند و در مورد آنها به مطالعه و تحقیق بپردازد. اصل تحقیقات دکتر جکسون را مطالعه ی پارس و مردمان پارسی و زبانشان تشکیل میداد.
او از اینکه میتوانست مکانهای دست نخوردهی باستانی را مورد مطالعه قرار دهد در پوست خود نمیگنجید. وی در ماه مارس، از شمال به کشور پارس ( این نام در سال ۱۹۳۵ به ایران تغییریافت) وارد شد و سوار بر کالسکه، سفر خود را به سرزمینهای جنوبی، که زمانی تحت حکومت کورش قرار داشتند، آغاز کرد. شخصیت و منش کورش و دیگر پادشاهان پارسی عمیقاً برای پرفسور جذاب مینمودند اما آنچه که بیش از این توجه او را به خود معطوف میداشت، زرتشت و تعالیم او بود. بنابراین مایل بود که تعدادی از زرتشتیان را ملاقات کند، گرچه میدانست که تعداد اندکی از آنها در ایران سکونت دارند.
دکتر جکسون در مسیر سفر به جنوب، پس از پشت سر نهادن
رشته کوههای زاگرس، به شهر همدان رسید اما تنها بخشی از آثار باستانی این شهر شکوه و عظمت اولیه ی خود را حفظ کرده و دستنخورده باقی مانده بود و این امر برای باستانشناسی همچون پرفسور جکسون بسیار دردناک بود؛ اگرچه ۲۰ مایل آن طرفتر، در صخرههای حجاری شدهی «بهستان»، چشم او به دیدن شگفتی جهان باستان روشن شد. بر بالای صخرهای به ارتفاع ۷۰۰ فوت (تقریبا ۲۵۰۰ فوت بالاتر از سطح دریا) نقش برجستهای از تصویر کورش و همراهانش به چشم میخورد. (اکثر قسمتهای ایران در ارتفاع ۴۰۰۰ فوت از سطح دریا قرار دارند و کوههایی به ارتفاع ۲۰۰۰۰ فوت در آن سر به فلک کشیده اند.) در ارتفاع ۳۰۰ فوتی، سنگتراشان مشغول مرمت کردن و در حقیقت جاودانه ساختن تصویر داریوش اول و نه تن از شورشیان مغلوب شده به دست او بودند.
آنگونه که به نظر می آمد، آنها کارشان را به نحو احسن انجام داده بودند؛ چون به نظر پروفسور حجاریها به همان زیبایی روز اولشان درآمده بود. یعنی همان زمانی که سنگتراش فارغ از حجاری تصویر داریوش اول، چکش خود را بر زمین نهاد. از نظر او لوحه ای گرانیتی «پارک مرکزی» و «میدان تلافرگارم» هم نمیتوانستند به این خوبی کنده کاری شوند. پروفسور که محققی دقیق بود نقشبرجسته ها را با ظرافت هرچه تمام تر مورد بررسی قرار داد و بعد به بررسی خطوط میخی و نشانه های کنده کاری شده بر روی کتیبه ی پایین تصاویر مشغول شد. پروفسور از دیدن کتیبه که با سه خط پارسی کهن، عیلامی و بابلی نوشته شده بود، متعجب نشد چون میدانست امپراطوری عظیم تحت سلطه ی شاهنشاه داریوش اول قلمرویی چند ملیتی داشته و زبانهای گوناگونی در آن رایج بوده است.
این صخره ی نقش برجسته از داریوش، ۳۲۵ فوت(۱۰۰ متر) بالاتر از سطح زمین قرار دارد و شرح پیروزی های او بر دشمنانش و سرنوشت او به عنوان فرمانروای پارس در آن به تصویر کشیده شده است. این نقوش که بیانگر داستان برگزیدن داریوش به حکومت پارس، از سوی اهورامزدا است، در جادهای واقع شده که از سویی به پایتخت بابل و از دیگرسوی به پایتخت ماد منتهی میشود.
ماندگاری نقوش و کتیبه ها که جز باد و باران، دیگری نتوانسته بود به آنها آسیبی بزند، پرفسور را متحیر ساخته بود؛ اما آنچه جز این توجه او را به خود جلب میکرد بخشهایی از کتیبه بود که در آن از اهورامزدا، خدای زرتشتیان، سخن به میان آمده بود. متن کتیبه پیشتر توسط محققان ترجمه شده بود؛ اما شاید تعداد اندکی از ایشان چون او مسحور و مفتون شاه و پیامبر پارسی شده بودند.
بر کتیبه چنین نوشته شده بود:
داریوش شاه چنین میگوید: پیشوایان آن سرزمینها دروغ و ناراستی پیشه کردند و عاصی و سرکش گشتند و مردمانشان را فریفتند. پس اهورامزدا حکومت سرزمینهایشان را در دستان من نهاد….
داریوش شاه چنین میگوید: اهورامزدا مرا یاری نمود و تو، ای آنکه زین پس این نقوش را خواهی نگریست، رواست آنچه را که از دست من برآمد واقعیت پنداری.
در نظر ایرانیان دروغ از ناپسندترین گناهان است. اعتقاد ایشان بر این است که اصرار در دروغگویی فساد روح را در پی دارد و نیکی را در جهان بر میاندازد. در تعالیم «زرتشت» دنیا به سان رزمگاه نیکی و پلیدی است و انسانها باید راستی پیشه کنند و یاریگر نیکی باشند تا پلیدیها را مغلوب سازند.
پرفسور جکسون، بعد از دیدار سنگ نگاره های «بهستان»، راهی سفر به جنوب شد. او تا ۲۰ مایل بعد، هر از چندگاهی، به آن صخرههای باستانی و شگفت انگیز می نگریست که هر لحظه از او دور و دورتر میشدند؛ این خاطره انگیزترین تصویری بود که او، در طول شش ماه اقامتش در پارس، به خاطر میآورد.
به نقل از:راهکار