اس ام اس خنده دار

اس ام اس خنده دار

همه دنیا رو نامردا گرفتن وفا رو از همه مردا گرفتن
خبر دادن که مجنون رو پریشب به همراه سه تا لیلی گرفتن
الان اگه بگی اخه چرا ؟جواب اینه : چون دلار گرون شده!




چه ساختنهایی که مرا سوخت و چه سوختنهایی که مرا ساخت.خدای من مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم ساختنی اباد سازم. کوروش کبیر




جیگرم با جیگرت دو تا میشه،جیگرتو موش نخوره،جیگرم تنها میشه




اگر بیایی :
به امید لمس سرانگشت عطوفت الهی تو دست خونالود جفا را خواهیم برید.
بر بازوان ستبر وفا بازوبند قهرمانی خواهیم بست و انرا خواهیم بوسید.
قلب وجان و روح عزیز خود را به پایت بی مقدار خواهیم کرد
پس بیا ای نازنین بیا و ابر سخاوتت را بر ما ببار




با بابام دعوام شده بابام میگه انقد نگو په نه په میگمش بابا ناراحت شدی؟؟
میگه په نه په خوشحال شدم ای بابا خودتم گفتی که =)))))




اومدم ناهار بخورم مامان میگه دستات و با آب شستی؟؟
گفتم په نه په با چسب شستم ناهار بهم بچسبه بیشتر حال میده =))))




همه دنیا رو نامردا گرفتن وفا رو از همه مردا گرفتن
خبر دادن که مجنون رو پریشب به همراه سه تا لیلی گرفتن
الان اگه بگی اخه چرا ؟جواب اینه : چون دلار گرون شده!




یادش بخیر یه زمانی اگه پول از تو کیف مامانمون کش میرفتیم وخرجش میکردیم درد بی درمون میشد خفه مون میکرد! حالا بچه هامون پول از تو جیب یا کیفمون کش برن صاعقه هم یه خودی نشون نمیده همچین بزنه از وسط نصفشون کنه.والللللللا تو این بی دلاری!




کلاس سه تار داشتم دیرم شده بود رفتم تاکسی بگیرم به جای اینکه بگم ستاد ( اسم یه فلکه توی شیراز) با اعتماد به نفس رفتم داد زدم :
{سه تار!!! نه نه ستاد منظورمه! }
هیچی دیگه همه بهم خندیدن منم با اعتماد به نفسی در حد بنز به همه لبخند زدم!




از دانشگاه امدم خانه دیدم داداشم داره اشپزی میکنه من:0
چه خبره داداش تو و اشپزی ..نگوووو.
گفت خفه دارم یه شام خوشمزه ژاپنی درست میکنم که انگشتاتم میخوری .میگم بی خیال بابا با نون و ماست قانعیم.
بعد از 4 ساعت ساعت 12 شب شام حاضر شده .سفره انداختیم همه چی اماده فقط مونده داداشم غذارو بیاره که یهو روی عروسک خواهر زادم لگد میکنه با کله می خوره زمین.
من:))))
بابام:{))))))))
مامانم:"))))))
هیچی دیگه مام اخرش کورمال کورمال نون و ماست خوردیم و خوابیدیم.
حالا داداشم میگه به شماها شام ژاپنی نیامده..عجب داداشه منطقی ای که من دارم..والا




داشتم میرفتم جایی تصمیم گرفتم از وسط پارک بین راه رد شم... همه ی چراغای پارک خاموش بود منم چشمام نمیدید چند تا پسر هم داشتن نیگاهم میکردن. به جای اینکه باغچه ی جلومو دور بزنم اومدم از وسطش رد شم تاریک بود هیچی ندیدم پریدم تو باغچه یه قدم رفتم پرت شدم عقب!!! چشمامو باز کردم دیدم یه طناب جلوم بوده حالت ارتجاعی داشته! با اعتماد به نفس گفتم ااااااااااا این اینجا بود؟!! بعد واسه اینکه ضایع نشم طنابو زدم بالا و پریدم تو باغچه! هیچی دیگه بعدش فهمیدم که تازه به باغچه هه کود و آب داده بودن طناب زده بودن که کسی نره! باید بودید و میدیدید چه بویی میدادم!!!!




بچه که بودم عاشق اون لحظه ای بودم که مهمونا میرفتن …
بعد با سرعت باد میومدم میوه ها و شیرینی های تو بشقابشونو میخوردم !




از شیشه باش؛ اما به همه بگو از سنگم.
مردم این زمانه به دنبال شکستن اند....




آموختم که خداعشق است وعشق تنهاخداست.
آموختم که وقتی نااومیدمیشوم،خداباتمام عظمتش عاشقانه انتظارمی کشدتادوباره به رحمتش امیدوارشوم.
اموختم اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدابرایم بهترینش رادر نظرگرفته.
اموختم که زندگی سخت است ولی من از اوسخت ترم.




خونه داییم مهمون بودیم،داشتم تلفنی با استادم راجب نمره که بهم نداده بود صحبت میکردم،یهو دیدم مامانم بالا سرم وایساده،گفتم جانم مامان؟گفت حسن(پسر داییم-5سالشه)اومده میگه عمه پاشو بیا دخترت داره مخ میزنه D -:
بچه نیستن که...گرگن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد