شعر پ نه پ

شعر پ نه پ

وای عجب شهری، عجب آدم کشی
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماییم و صدها دلخوشی

پســرانش جملگی فاســد شدند....
پـَـَـ نــه پـَـَــــ در راه حق وارد شدند...

دختــران اینجا دمـا دم عاشـــق انــــد
پـَـَـ نــه پـَـَــ در پی درس و کوشش اند

پــهلوانــان وطــن را می کــُـشنــد...
پـَـَـ نــه پـَـَــــ حلوا و حلوا می کننـد...

مجرم و دزد و فــــراری گشتــه ایـــم..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با حوریان بنشسته ایم..

سهم معشوقــانِ اینجـا شد اسیــــد..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ شهزاده با اَسبش رسید..

کــــل سـربازان فـــــراری و خـمــــــــار
پـَـَـ نــه پـَـَــ چون سربداران، سر به دار

محض خنده بوده این شعرم همین..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو بریم زندان اویـن...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد